عصر پابیزی

ساخت وبلاگ

بعد ازظهری کنار بخاری اتاق خوابیده بودم 

پدر میرفت و میومد من حالم بد بود خیلی ..‌‌

مادرم زنگ زد و با سر درد زیادی جوابشو دادم و ناراحتی و اعصاب خوردی از دست خودم واقعا نمی تونستم جوابشو بدم ....

عصری آ و شوهرش و دخترش اینجا بودن .من حوصلشونو نداشتم 

فضای فکری و دغدغه ای بسیار متفاوتی داریم زمین تا آسمون با هم فرق داریم 

اینقدر دلم گرفته که حساب  نداره .‌عصر پاییزی سرد دلتنگ کننده ای هست 


پر از سکوت...
ما را در سایت پر از سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bayandama بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 16:34